هدف: در این تحقیق سازگاری اجتماعی مادران دختران عقبمانده ذهنی آموزش پذیر با سازگاری اجتماعی مادران دختران عادی مقایسه شده است. هدف از این مطالعه پاسخ به این پرسش بود که آیا حضور کودک عقبمانده ذهنی بر سازگاری اجتماعی مادران تأثیر منفی دارد یا نه؟
روش بررسی: این پژوهش یک مطالعه مورد- شاهدی از نوع تحلیلی است. نمونههای این تحقیق شامل ۸۰ نفر، ۴۰ مادر دارای فرزند دختر عقبمانده ذهنی با انتخاب تصادفی از مدارس استثنایی و ۴۰ مادر دارای فرزند دختر عادی با انتخاب تصادفی از بین مادرانی که با گروه مورد همتاسازی شده بودند، میباشد. در این مطالعه از مقیاس سازگاری اجتماعی ویزمن وپیکل (۱۹۷۴) استفاده شد. این مقیاس یک مصاحبه نیمه سازمان یافته است که سازگاری اجتماعی رادرهفت نقش یا حوزه اصلی بررسی میکند. این نقشها شامل: سازگاری در شغل، فعالیتهای اجتماعی و فوق برنامه، روابط خویشاوندی، روابط زناشویی، نقش والدینی، روابط خانوادگی و وضعیت اقتصادی میباشد.
یافتهها: نتایج نشان داد که بین سازگاری اجتماعی مادران دختران عقبمانده ذهنی با سازگاری اجتماعی مادران دختران عادی تفاوت معنیداری وجود دارد (P<۰/۰۱). آنالیز واریانس و همبستگی نشان داد که بین سازگاری اجتماعی مادران دختران عقبمانده ذهنی با متغیرهای دموگرافیک سن کودک، سن مادر، میزان تحصیلات، طول مدت ازدواج، تعداد فرزندان وترتیب تولد فرزند عقبمانده ذهنی ارتباط معنیداری وجود ندارد (P<۰/۰۱).
نتیجهگیری: با توجه به نتایج حاصله به نظر میرسد در مجموع مادران دارای دختر عقبمانده ذهنی نسبت به مادران دختران عادی سازگاری اجتماعی کمتری دارند.
هدف: پرسشنامه SNAP-IV، مقیاسی جهت تشخیص و درجهبندی اختلال بیشفعالی – کمبود توجه است که توسط سوانسون، نولان و پلهام تألیف شده است. هدف از این پژوهش تعیین مشخصات روان سنجی این آزمون در جامعه کودکان ۷ تا ۱۲ سال شهر تهران بر اساس نظرات والدین است.
روش بررسی: پژوهش توصیفی حاضر از نوع مطالعات متدولوژیک، کاربردی و اعتبارسنجی است. از جامعه کودکان تهرانی، نمونهای به حجم ۱۰۰۰ نفر به روش نمونهگیری خوشهای تصادفی انتخاب شدند و سپس از مادران این کودکان خواسته شد طبق مقیاس SNAP-IV، کودک خود را ارزیابی کنند. ۶۸۶ پرسشنامه بطور کامل پاسخ داده شد و مابقی بعلل مختلف و نقصهای موجود حذف گردید. بدین ترتیب حجم نمونه نهایی ۶۸۶ نفر بود. ۳۰ نفر از اعضاء نمونه مجدداً یک ماه پس از اجرای اصلی، مورد آزمون قرارگرفتند. همچنین مصاحبه بالینی نیز روی ۳۰ نفر از نمونهها انجام شد. جهت بررسی و تحلیل دادهها از آزمونهای آماری ضریب همبستگی پیرسون، کولموگراف – اسمیرنوف، لوین و آزمون تی برنز فیشر استفاده شد.
یافتهها: روایی ملاکی آزمون ۰/۴۸ و طبق تحلیل عامل این آزمون دارای ۳ عامل است که مجموعاً %۵۶ واریانس را تبیین میکنند. روایی محتوا نیز مورد تأیید متخصصان است. ضریب پایایی بازآزمون برابر با %۸۲، آلفای کرونباخ ۰/۹۰ و ضریب دو نیمه کردن ۰/۷۶ میباشد. نقطه برش در کل مقیاس و هر کدام از خرده مقیاسهای کمبود توجه و بیش فعالی به ترتیب برابر با ۱/۵۷ و ۱/۴۵ و ۱/۹ است.
نتیجهگیری: یافتههای پژوهش نشان میدهد آزمون از مشخصات روان سنجی مناسبی برخوردار است و استفاده همراه با اطمینان آن را در موقعیتهای مختلف پژوهشی، تشخیصی و درمانی توصیه میکند.
هدف: این پژوهش به منظور بررسی تأثیر موسیقی و حرکات موزون بر دامنه توجه دانشآموزان دختر کمتوان ذهنی صورت گرفت.
روش بررسی: در این پژوهش که از نوع مطالعات تجربی- مداخلهای بوده و به صورت پیشآزمون- پسآزمون با گروه کنترل انجام شد، ۲۶ دانشآموز دختر کمتوان ذهنی از پایههای چهارم و پنجم مرکز آموزش استثنایی دانش شهر ری (سال تحصیلی ۸۶-۱۳۸۵) با استفاده از روش نمونهگیری در دسترس انتخاب و به صورت تصادفی تعادلی به دو گروه مساوی تخصیص یافتند و سپس با انتساب تصادفی، مداخله فعالیتهای موسیقایی (شامل موسیقی و اجرای حرکات موزون) در گروه آزمون به مدت ۱۵ هفته و هر هفته دو جلسه اجرا گردید. در این مدت گروه کنترل تحت این تمرینات قرار نداشته و فقط برنامه درسی معمولی را دریافت نمودند. برای هر دو گروه قبل و بعد از اجرای مداخلات، خردهآزمون تیک زنی از آزمون کتلر- لارنت – تیریو (KLT) به منظور سنجش دامنه توجه اجرا شد. به دلیل کم بودن تعداد آزمودنیها در هر گروه، از آزمونهای ناپارامتری یعنی از آزمون رتبهای علامت دار ویلکاکسون برای مقایسه تفاوت میانگینها در یک گروه و آزمون یو منویتنی برای مقایسه میانگینها در دو گروه استفاده شد.
یافتهها: بین میانگین نمرات پیشآزمون و پسآزمون توجه در گروه آزمون، تفاوت معنیدار وجود داشت(P<۰/۰۰۱)، ولی در گروه کنترل این تفاوت، معنیدار نبود (P=۰/۳۶۷). همچنین میانگین نمرات توجه دو گروه کنترل و آزمون پس از مداخله تفاوت معنیدار داشته و عملکرد گروه آزمون بهتر بود (P=۰/۰۰۲). در حالی که بین میانگین نمرات دو گروه قبل از مداخله تفاوت معنیداری وجود نداشت (P=۰/۵۲۰).
نتیجهگیری: با استناد به دادههای بهدست آمده میتوان نتیجه گرفت، با اجرای فعالیتهای موسیقایی، دامنه توجه دانشآموزان کمتوان ذهنی بهبود مییابد. البته لازم به توضیح است که با توجه به نوع نمونهگیری، امکان تعمیم نتایج این تحقیق کاهش مییابد.
هدف: سن کاشت حلزون یکی از عوامل مؤثر در میزان موفقیت بهکارگیری این پروتز جهت کسب مهارتهای گفتاری و زبانی کودکان کم شنوا است. از آنجا که تولید صحیح واکهها بهعنوان یک توانمندی ارتباطی در گفتار شاخص مهمی است، لذا هدف این پژوهش، مقایسه تولید واکههای ساده فارسی بین کودکان کم شنوایی که قبل و بعد از سن دو سالگی مورد عمل کاشت حلزون قرار گرفتهاند و بررسی تفاوتهای بین آنها میباشد.
روش بررسی: این تحقیق، به صورت مقطعی – مقایسهای، بر روی ۷۰ کودک که قبل از ۲ سالگی و ۷۰ کودک که بعد از ۲ سالگی مورد عمل کاشت حلزون قرار گرفته و بهصورت ساده از نمونههای در دسترس در بیمارستانهای امیراعلم و حضرت رسول (ص) تهران و با توجه به معیارهایی مثل داشتن صحت جسمی و ذهنی کامل، تک زبانه بودن، گذراندن ۱±۹ ماه توانبخشی، نداشتن والدین کم شنوا و عدم سابقه بیماریهای خاص انتخاب شده بودند، انجام شد. همچنین ۲۳۸ کودک طبیعی بهعنوان گروه معیار بهصورت تصادفی ساده از مهدکودکهای شهر تهران انتخاب شدند. شش واکه ساده فارسی /ای، اِ، اَ، آ، اُ، او/ براساس نمره میانگین فورمنت فرکانسهای اول و دوم واکهها بین سه گروه مقایسه گردید. جهت تجزیه و تحلیل فورمنت فرکانسهای واکهای از ویرایش ۲/۱ نرمافزار اکوستیکی SFSwin و جهت تحلیل دادهها از آزمون آماری تی مستقل استفاده شد.
یافتهها: میانگین فورمنت فرکانسهای واکهای F۲/u/ (P=۰/۰۰۶)، F۲/o/ (P=۰/۰۱۲)، F۲/a/ (P=۰/۰۱۲) / F۲/æ (P=۰/۰۳۹)، F۲/e/ (P=۰/۰۰۶)، F۱/e/ (۰۱۱/۰P=) و F۲/i/ (۰۴۶/۰P=) در دو گروه دارای اختلاف معناداری بود، ولی اختلاف نمره میانگین فورمنت فرکانسهای واکهای F۱/u/، F۱/o/، F۲/a/، F۲/æ/ و F۱/i/ بین دو گروه معنادار نبود (P<۰/۰۵). فورمنت فرکانسهای واکهای هیچ یک از شش واکه ساده فارسی بین گروه زیر دو سال کاشتشده و گروه طبیعی تفاوت معناداری نداشت (P<۰/۰۵).
نتیجهگیری: با توجه به وجود اختلاف معنادار در تولید واکهها بین دو گروه کودکان کاشت حلزون شده و عدم اختلاف معنادار بین کودکانی که زیر ۲ سالگی کاشت حلزون شدهاند با کودکان طبیعی، میتوان نتیجه گرفت که انجام کاشت حلزون در سنین زیر ۲ سال در کودکان کمشنوا، از بسیاری مشکلات احتمالی در مهارتهای گفتاری و زبانی و خرابگوییهای واکهای آنها جلوگیری خواهد کرد.
هدف: رفتار پرخاشگری مشکلی متداول میان افراد عقب مانده ی ذهنی است. یکی از روش های پیشنهاد شده جهت درمان پرخاشگری، هنردرمانی است. بر این اساس، هدف از مطالعه حاضر، تعیین میزان تأثیر نقاشی برکاهش پرخاشگری دانش آموزان دختر عقب مانده ذهنی آموزش پذیر مقطع ابتدایی شهرستان کرج می باشد.
روش بررسی: در این پژوهش که یک مطالعه مداخله ای از نوع شبه تجربی با طرح پیش آزمون - پس آزمون با گروه های کنترل و آزمایش است، ۵۲ دانش آموز دختر عقب مانده ذهنی آموزش پذیر مقطع ابتدایی شهرستان کرج با استفاده از روش نمونه گیری خوشه ای چند مرحله ای پس از لحاظ کردن ملاک های ورود به مطالعه، جهت شرکت در پژوهش انتخاب شدند. برای سنجش میزان پرخاشگری دانش آموزان از پرسشنامه پرخاشگری کودکان کم توان ذهنی (.B.D.Gh) استفاده شد. پس از استخراج نتایج پیش آزمون، با توجه به پایه ی تحصیلی، سن و میزان پرخاشگری، دانش آموزان در دو گروه همتا قرار داده شدند و به صورت تصادفی یک گروه به عنوان گروه کنترل و دیگری به عنوان گروه آزمایش انتخاب شد. سپس گروه آزمایش در ۸ جلسه ی پی در پی، هر روز طبق دستورالعمل به نقاشی پرداختند. اجرای پرسشنامه پرخاشگری به عنوان پس آزمون، ۱۰ روز پس از آخرین جلسه اجرا انجام شد تا مشخص شود که آیا این روش در کاهش پرخاشگری مؤثر بوده است یا خیر؟ داده های بدست آمده با استفاده از آزمون های آماری تی مستقل و زوجی، کولموگروف اسمیرنوف، تحلیل واریانس یک راهه و آزمون تعقیبی توکی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند.
یافته ها: نتایج پژوهش نشان داد که بین میانگین نمرات پیش آزمون و پس آزمون پرخاشگری کل، پرخاشگری غیر کلامی به خود، پرخاشگری کلامی به غیر خود و پرخاشگری غیر کلامی به غیر خود گروه آزمایش در مقایسه با گروه کنترل تفاوت معناداری وجود دارد (۰۰۱/۰>P). ولی بین میانگین نمرات پیش آزمون و پس آزمون پرخاشگری کلامی به خود گروه آزمایش در مقایسه با گروه کنترل تفاوت معناداری وجود ندارد.
نتیجه گیری: نقاشی روش مؤثری برای کاهش پرخاشگری دانش آموزان دختر عقب مانده ذهنی آموزش پذیر مقطع ابتدایی است.
مقدمه: رفتارهای ضد اجتماعی و پرخاشگری در زمره شایع ترین علل ارجاع کودکان و نوجوانان به کلینیکهای بهداشت روانی هستند. که در بین افراد عقب مانده ذهنی فراوان به چشم می خورد. جهت درمان و کاهش پرخاشگری کودکان کم توان ذهنی روش های مختلفی پیشنهاد شده است. نمایش عروسکی به عنوان یکی از این مداخلات، می تواند در درمان پرخاشگری و مشکلات رفتاری کودکان عقب مانده ذهنی موثر باشد. هدف از مطالعه حاضر، تعیین میزان تأثیر نمایش عروسکی(همراه با نور uv ) در کاهش پرخاشگری دانش آموزان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر مقطع ابتدایی می باشد.
روش بررسی: این پژوهش یک مطالعه شبه تجربی است. در این مطالعه ۴۰ دانش آموز عقب مانده ذهنی به روش تصادفی ساده از بین مدارس تهران انتخاب و به صورت تصادفی در دو گروه آزمایش (۲۰ نفر)، و گروه کنترل (۲۰ نفر) قرار گرفتند. برای گروه آزمایش هفت جلسه پی در پی (۱۵ الی ۲۰ دقیقه) نمایش عروسکی همراه با نور ( uv )، بر گزار گردید و گروه کنترل در جریان برنامه های عادی مدرسه قرار گرفتند. ابزار گرد آوری داده ها شامل پرسشنامه پرخاشگری کودکان کم توان ذهنی ( B.D.GH ) بود. تجزیه و تحلیل آماری به وسیله آزمون های آماری تی زوجی و تی مستقل انجام شد.
یافته ها: میانگین پرخاشگری گروه کنترل و آزمایش در پیش آزمون پرخاشگری تفاوت آماری معناداری نداشته (P=۰/۹۹۹) ولی در پس آزمون، میانگین پرخاشگری گروه آزمایش به طور معناداری کمتر از گروه کنترل است (p<۰/۰۰۱). همچنین میانگین پرخاشگری گروه آزمایش در پس آزمون به طور معناداری کمتر از پیش آزمون است (p<۰/۰۰۱). این نشان می دهد آزمایش باعث کاهش پرخاشگری گروه آزمایش در پس آزمون شده است. ولی میانگین پرخاشگری گروه کنترل در پس آزمون تفاوت معناداری با پیش آزمون ندارد .
نتیجه گیری: یافته های این مطالعه نشان داد که آزمایش اثر گذار بوده و نمایش عروسکی باعث کاهش پرخاشگری دانش آموزان عقب مانده ذهنی شده است.
هدف: این پژوهش اثربخشی تقویت کننده پتهای بر پیشرفت تحصیلی در درس علوم تجربی دانش آموزان پسر کم توان ذهنی پایه سوم راهنمایی در شهرستانهای استان تهران را بررسی میکند.
روش بررسی: پژوهش حاضر یک مطالعه آزمایشی با طرح پیش آزمون- پس آزمون با گروه کنترل است، که به صورت خوشهای، نمونهای به حجم ۲۰ نفر از دانش آموزان کم توان ذهنی پایه سوم راهنمایی انتخاب شد، پس از انتساب تصادفی دانش آموزان در دو گروه آزمایش و کنترل، برای دانش آموزان گروه آزمایشی طی ۱۷ جلسه آموزش از تقویت کننده پتهای استفاده شد و به دانش آموزان گروه کنترل تقویت کنندهای ارائه نشد. ابزار جمع آوری اطلاعات آزمون هوش وکسلر (برای همتا کردن گروهها به لحاظ بهره هوشی) و آزمونهای معلم ساخته پیشرفت تحصیلی در درس علوم تجربی بود. دادههای به دست آمده با استفاده از آمار توصیفی (میانگین، انحراف معیار، نمودار و جدول فراوانی) و آزمون تی همبسته تجزیه و تحلیل شد.
یافتهها: نتایج نشان داد که میانگین نمرات پیشرفت تحصیلی درس علوم تجربی گروه تقویت پتهای به طور معناداری بیشتر از گروه کنترل (P<۰/۰۰۱) است. این مداخله باعث افزایش میانگین نمرات گروه آزمایش در درس علوم تجربی نسبت به گروه کنترل شد.
نتیجه گیری: تقویت پتهای باعث پیشرفت تحصیلی دانش آموزان کم توان ذهنی پایه سوم راهنمایی در درس علوم تجربی میشود، بنابراین اثر تقویت پتهای بر پیشرفت تحصیلی در درس علوم تجربی بیشتر از گروه کنترل است، کاربرد تقویت کنندههای پتهای انگیزه پیشرفت در دانش آموزان کم توان ذهنی را افزایش میدهد.
هدف: این پژوهش با هدف بررسی تحول نظریه ذهن دانشآموزان عقبمانده ذهنی و رابطه آن با تعداد خواهران و برادران انجام شد.
روشبررسی: در این پژوهش توصیفی که از نوع تعیین همبستگی است، تمامی دانشآموزان پسر عقبمانده ذهنی ۸ تا ۱۴ سال (۵۹ نفر) که در سال تحصیلی ۸۸-۸۷ در پایههای اول تا پنجم دبستان در مرکز آموزشی میعاد شهر تربتحیدریه (تنها مرکز آموزشی پسرانه) مشغول به تحصیل بودند، شرکت داشتند. برای جمعآوری دادههای مربوط به نظریه ذهن از تکلیف جعبه گولزننده (محتوای غیرمنتظره) و آزمون نظریه ذهن ۳۸ سئوالی استفاده شد. دادههای بدست آمده با آزمونهای آماری تحلیل واریانس یک طرفه، شفه، همبستگی پیرسون و مجذور کای اسکوئر تجزیه و تحلیل شدند.
یافتهها: تحول نظریه ذهن سطح اول و دوم دانشآموزان عقبمانده ذهنی تا ۱۲ سالگی صعودی (P<۰/۰۰۱) و پس از آن ثابت است (P=۰/۸۷). ولی تحول نظریه ذهن که با تکلیف محتوای غیرمنتظره سنجیده میشود، صعودی است (P=۰/۰۲). همچنین تعداد خواهران و برادران با تحول نظریه ذهن دانشآموزان عقبمانده ذهنی رابطه معناداری ندارد (P=۰/۵۲).
نتیجهگیری: تحول نظریه ذهن دانشآموزان عقبمانده ذهنی بسته به اینکه چه نوع تکلیفی برای سنجش نظریه ذهن استفاده شود، متفاوت است. در مجموع ادعای رویکرد «نظریه نظریه» مبنی بر اینکه تحول نظریه ذهن براساس بلوغ فرایندهای ضروری صورت میگیرد، مورد پذیرش است. ادعای نظریاتی که بر پایه نظریههای اجتماعی ـ فرهنگی هستند، مبنی بر اینکه تجربه با سایر افراد به عنوان منشاء رشد درک ذهن است، باید بیشتر مورد بررسی قرار گیرد.
هدف: هدف این مطالعه تعیین رابطه شیوههای فرزندپروری والدین و اضطراب مدرسه با توجه به متغیر خودپنداره در دانش آموزان پسر عقب مانده ذهنی خفیف ۱۸-۱۲ سال شهر کرمانشاه بود.
روش بررسی: روش نمونه گیری در این مطالعه همبستگی، به صورت تمام شمار بود. جمعیت مورد مطالعه شامل کلیه دانش آموزان پسر عقب مانده ذهنی خفیف ۱۸-۱۲ سال شهر کرمانشاه میشد. با توجه به ملاکهای ورود و خروج آزمون خودپنداره بر روی ۱۲۵ دانش آموز اجرا شد، که بر اساس نمره آزمون، ۸۳ نفر انتخاب شده و آزمون شیوههای فرزندپروری توسط والدین آنها و آزمون اضطراب مدرسه توسط معلمینشان تکمیل شد. دادههای حاصل با آزمونهای آماری کلموگروف اسمیرنوف، همبستگی پیرسون و اسپیرمن و آزمون تحلیل کوواریانس مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند.
یافتهها: شیوه فرزندپروری مقتدرانه پدر (۰/۰۰۲=P) و مادر (۰/۰۰۱=P) رابطه منفی معنادار با اضطراب مدرسه داشت؛ همچنین شیوه فرزندپروری مستبدانه پدر (۰/۰۰۹=P) و مادر (۰/۰۲۰=P) رابطه مثبت معناداری با اضطراب مدرسه نشان داد. ولی شیوه فرزندپروری سهل گیرانه پدر (۰/۳۱۹=P) و مادر (۰/۴۵۲=P) رابطه معناداری با اضطراب مدرسه نداشت و مشخص شد که خودپنداره تأثیر معناداری بر اضطراب مدرسه دانش آموزان عقب مانده ذهنی دارد (۰/۰۰۴=P).
نتیجهگیری: نتایج آزمونهای آماری نشان داد شیوههای فرزندپروری والدین بر اضطراب مدرسه دانش آموز اثرگذارند، ولی خودپنداره در تعدیل اثر شیوههای فرزندپروری بر اضطراب مدرسه نقش مهمی دارد. به این معنا که دانش آموزانی که خودپنداره قوی دارند کمتر از دانش آموزانی که خودپنداره ضعیف دارند، اضطراب مدرسه را تجربه میکنند.
هدف ضایعه نخاعی یکی از مشکلات همه جوامع است که بر جنبههای فردی و اجتماعی زندگی فرد تأثیر میگذارد. شایعترین مشکلاتی که بیماران ضایعه نخاعی با آن مواجه هستند، فلج و آتروفی عضلانی، درد و اسپاستیسیته است. همچنین، ممکن است توانایی راه رفتن در بسیاری از این بیماران با اختلال مواجه شود یا از بین برود. بیشتر رویکردهای متداولی که برای توانبخشی بیماران ضایعه نخاعی وجود دارد، بر بخشهای عصبی عضلانی سالم تأکید میکند تا از طریق ارتقای این بخشها، نقصهای موجود جبران شود. بر اساس مطالعات اخیر، سیستم عصبیعضلانی قابلیت پلاستیسیتی دارد و برای بهبود شرایط بیماران ضایعه نخاعی بهتر است علاوه بر بخشهای سالم، به بخشهای آسیبدیده نیز توجه شود و ظرفیت بهبود این بخشها نیز مدنظر قرار گیرد. یکی از رویکردهای درمانی که طی آن، تلاش میشود بخشهای عصبیعضلانی آسیبدیده به کار گرفته شود و وضعیت این بخشها بهبود یابد، آموزش راه رفتن است که به روشهای مختلفی صورت میپذیرد. در این مطالعه، تأثیر آموزش راه رفتن روی تردمیل با حمایت وزن، بر تعادل و کیفیت زندگی بیماران ضایعه نخاعی ناکامل بررسی میشود.
روش بررسی این تحقیق، مطالعهای شبهتجربی است که در آن ۱۵ بیمار ۲۶ تا ۴۸ ساله دچار ضایعه نخاعی با درجه C یا D طبق معیار انجمن ضایعه نخاعی آمریکا، به صورت داوطلبانه شرکت کردند و حداقل یک سال از آسیب آنان میگذشت. نمونهگیری به صورت ساده و از بیمارستانها و مراکز توانبخشی ضایعه نخاعی شهر تهران انجام شد. برای انجام این مداخله، بیمار در دستگاه حمایت وزن قرار گرفت و با استفاده از جلیقه و بالابر دستگاه، وزن بیمار تا جایی که زانوها موقع فاز ایستایی راه رفتن خم نشوند و انگشتان پا موقع فاز آونگی به تردمیل کشیده نشوند، حمایت و تعلیق شد. سرعت تردمیل و میزان حمایت وزن در هر جلسه و بسته به شرایط بیمار تنظیم شد. برای همه بیماران، مداخله یکسان به مدت هشت هفته، سه روز در هفته و هر روز یک جلسه به مدت نیم ساعت انجام شد. موارد اندازهگیریشده شامل مقیاس تعادل بِرگ و پرسشنامه کیفیت زندگی ۳۶ سؤالی بود. مقیاس تعادل بِرگ به صورت قبل و بعد از مداخله و همچنین هر دو هفته یک بار اندازهگیری شد. بیماران پرسشنامه کیفیت زندگی ۳۶ سؤالی را قبل و بعد از انجام مداخله تکمیل کردند. نتیجه ارزیابیهای هر فرد با خودش مقایسه شد. دادههای مقیاس تعادل برگ با استفاده از آزمون تحلیل واریانس اندازهگیری مکرر شد و برای پرسشنامه کیفیت زندگی ۳۶ سؤالی از آزمون تی دانشجویی وابسته به مورد، به کمک نسخه ۱۹ نرمافزار آماری SPSS تجزیهوتحلیل شد.
یافتهها نتیجه ارزیابیها نشان داد نمره مقیاس تعادل برگ در همه مراحل ارزیابی به طور معناداری افزایش یافته است. بین مراحل مختلف ارزیابی به طور متوسط، بیشترین افزایش بین مرحله دوم و سوم ارزیابی بود (P=۰/۰۰۸) که به ترتیب بعد از دو و چهار هفته پس از اولین جلسه مداخله انجام شد. نمرههای پرسشنامه کیفیت زندگی بهطورکلی تغییر معناداری نداشت. بین ۸ نمونه اندازهگیریشده با این پرسشنامه، فقط «اختلال نقش به علت مشکلات روحیروانی» تغییر معنادار نشان داد (P=۰/۰۰۶).
نتیجهگیری طبق نتایج بهدستآمده، هشت هفته آموزش راه رفتن با حمایت وزن روی تردمیل میتواند تعادل بیماران ضایعه نخاعی را بهبود بخشد. به نظر میرسد تمرین راه رفتن با تحریک و بهکارگیری بیشتر گیرندههای حس عمقی در حالت تحمل وزن و با افزایش اعتماد به نفس بیمار هنگام راه رفتن، باعث بهبود تعادل بیماران شده باشد. همچنین، با کاهش تدریجی حمایت فراهمشده، بیمار بهتدریج توانسته اغتشاشات وارد بر تعادل را بهتر کنترل کند، اما در خصوص کیفیت زندگی، با توجه به اینکه این پرسشنامه، نگرش بیمار از زندگی خودش را ارزیابی کرده است، مدت هشت هفته آموزش راه رفتن نمیتواند منجر به تغییر این نگرش بیمار و کیفیت زندگی او شود و فقط منجر به بهبود جنبههای روانی ایفای نقش او میشود. به نظر میرسد برای بهبود بخشهای دیگر به توانبخشی طولانیتری نیاز است.
صفحه ۱ از ۱ |
کلیه حقوق این وب سایت متعلق به فصلنامه آرشیو توانبخشی می باشد.
طراحی و برنامه نویسی : یکتاوب افزار شرق
© 2025 CC BY-NC 4.0 | Archives of Rehabilitation
Designed & Developed by : Yektaweb